در و دل صمیمی با خودم


هر شب تنهایی

بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود

الان شبه چهارشنبه.

امروز با اینکه خیلی سرم شلوغ بود ولی سعی کردم با برنامه ریزی همشو انجام بدم. که دادم. ( خیلی دو رو برتو شلوغ کردی گل پسر...) دارم از دست میرم ، قیافم برگشته ، لاغر شدم ، چشام گود افتاده ، هر روز از 7 صبح تا 11 شب سر کارمم. چند وقت پیشها انگیزم واسه نوشتن خیلی بیشتر بود. تو این چند ماه اخیر از بس خسته ام دیگه کمتر اشتیاق به نوشتنِ طولانی دارم. ولی نوشتن بهم آرامش میده....

داشتم می گفتم : مواظب سلامتی خودم نیستم. الان چند بارِ که مریض می شم ولی بی تفاوت ازش می گذرم. بی خیال ( باشه ، سعی می کنم بیشتر به خودم برسم )

امروز یه چیزی حالمو بد کرد...

خیلی از آدمهای اطرافم بهم میگن تو خیلی موفقی/ تو این سن مدیر یه شرکتی/ چندتا پرسنل زیر دستتن/ داری پول جمع می کنی و......  آره! تو روزمرگیم موفقم ولی...  ولی من موفق نیستم!!!!  من یه شکست خورده ام. شکست خورده ای که خیلی کارها باید بکنه تا بتونه سر پاش بایسته.... یه شکست خورده ی خالی از عاطفه....

آدمهای اطرافم خیلی خوشن. همه چیز رو با چشاشون می بینن. انگار هیچ حسی به پیرامونشون ندارن. یه وقتهایی تو جمع دوستام یا همکارام احساس تنهایی عجیبی می کنم. چقدر فاصله بین ما هست......  حالم بد میشه وقتی می بینم به همه چیز با بی مغزی نگاه می کنن ، می خندن ، لودگی می کنن و ازش گذر می کنن. شاید اونا هم مخالفِ همین حس رو در موردِ من داشته باشن.

واسه امشب بسه..... می خوام چشامو به روی دنیا ببندم و در هوا معلق بشم ************

آآآآه ه ....کاش می شد............................................................................................................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت21:51توسط H.kH | |